داستانکی از زندگی طیب حاج رضایی
طیب ، طیب شد
سید حسین موسوی
آن قدر هیکلش درشت بود که مجبور شدند، لبه های تابوت را بشکنند. هرچه غسال ها می شستند، از جای گلوله خون بیرون می زد. اهل فضل جمع تشر زدند، شهید که شستن نمی خواهد. وصیت نامه اش را که خواندند جنازه اش را برای تدفین به شهر ری بردند. وصیت کرده بود مَن زار عَبدالعظیم بِری، کَمن زار الحُسین بکربلا. همان شب امام به علمای قم فرموده باشد برایش نماز شب اول قبر بخوانند؛ طیب طیب شد.
آن قدر هیکلش درشت بود که مجبور شدند، لبه های تابوت را بشکنند. هرچه غسال ها می شستند، از جای گلوله خون بیرون می زد. اهل فضل جمع تشر زدند، شهید که شستن نمی خواهد. وصیت نامه اش را که خواندند جنازه اش را برای تدفین به شهر ری بردند. وصیت کرده بود مَن زار عَبدالعظیم بِری، کَمن زار الحُسین بکربلا. همان شب امام به علمای قم فرموده باشد برایش نماز شب اول قبر بخوانند؛ طیب طیب شد.
سرش را از روی زمین بلند کرد و به دامن گرفت: تو از کسانی هستی که خدا توبه آنها را پذیرفته است. نفس های آخرش بود. یاد جمله ای افتاد که در رویارویی نخستش به امام گفته بود: حسین، اگر جنگ کنی بخدا کشته می شوی. شاهنشه شهید جنازه اش را بین نیزارها گذاشت تا قبیله اش بنی ریاح بیایند و دفنش کنند. خیلی بعد تر از آن، شاه اسماعیل که خواست برایش گنبد و بارگاه بسازد دستور داد قبرش را بشکافند، جنازه اش مثل پیل مردی خفته بود . دستمال سرش را که به قصد تبرک برداشتند خون تازه سرش بند نمی آمد.
ماه رمضان ریشش را نمی زد. اهل چاقو کشی و شر و شور بود و بخاطرش مرتب زندانی شده بود. همان بود که هجده سالگی به بندر عباس تبعید شد. بعد ترش یعنی سال 1316 زدوخورد با یک پاسبان، زندانی اش کرد. 1319 به قید کفیل آزاد شد و 1322 محکوم به پنج سال حبس با اعمال شاقه شد. درجریان کودتای 28 مرداد 32 دار و دسته اش را جمع کرد و علیه مصدق ریخت توی خیابان. عرق ملی داشت و به تبعش مثلا شاهدوستی کرده بود. این را امام گفته بود. حرف امام را که قبل از عاشورای 42 به گوشش رساندند، یک صد تومانی به پسرش داد و او را فرستاد تا روی همه علامت های دسته عزاداری عکس آقا سید روح الله را بزنند. بعد هم گفته بود هرچه کردند وارد ماجرای فیضیه بشویم قبول نکردم. همین هم شد برایش دردسر یا شاید هم سکوی پرتاب.
مولایش حسین به او گفته بود تو آزاده هستی همانطور که مادر حرت نامید. و او به حسین گفته بود حیف که مادرت زهرای بتول است از سپاه عمر سعد که زد بیرون نمی دانست چه کند. اسبش این پا و آن پا می کرد. نروم بهتر است. راه را بر خاندان پیغمبر بسته ام. حسین را که دید سرش را به زیر افکند. از همیشه بیشتر به تنش سنگینی می کرد. دستار از روی سرش برداشته بود یعنی مستاصل و درمانده ام. و شهنشه شهیدان به او یک کلام فرموده باشد: حر، سرت را بلند کن.
«طیب حاج رضایی چهار صندوق میوه به منزل آیتالله کاشانی برد». (گزارش ساواک در 7/1/1337)
طیبی که در قائله کودتا به نفع شاه عربده کشیده بود از محمدرضای مخلوع نشان رستاخیز گرفته بود، به اش نمی آمد از این غلط ها.شاید هم همین چهارصندوق کارش را کرد یا آن سیدی که صاحبخانه اش عذرش را خواسته بود و طیب خانه را خریده و به سید هدیه کرده بود. یک وقتی یک جایی یک روزی یک کاری...
اصلا مرامش همین بود. شانزدهم خرداد 42 که بگیر بگیر ها بخاطر دستگیری امام و تظاهرات بعدش شروع شد، زنگ زد به نصیری که :شب توی خانه من نریزید، اگر کاری دارید من شنبه صبح در حجرهام هستم، همان وقت بیایید هرجا خواستید من میآیم. اینها همین کار را کردند. شنبه ساعت 10 تقریباً چهار تا کامیون سرباز و دو تا لندرور رفتند، طیب هم در دکان نشسته بود؛ او را میگیرند و چند تا هم تیر هوایی در میکنند و می برند.
همه می دانستند طیب تنها کاری که در تظاهرات 15 خرداد 42 کرده تعطیلی میدان بار بوده است. رژیم از قل چماق کودتای 32 انتظار داشت جلوی تظاهرات را بگیرد. بعلاوه طیب دو روز قبل عکس خمینی را به علامت ها زده و ظهر عاشورایی خودش جلوی دسته راه افتاده است.
بعد از گرفتنش پنج ماه زندانی می کشد. ساواک می خواهد لوطی تهران را خوار کند. به او می گوید به خمینی بهتان ببند که از او پول گرفته ای. می گوید من با حسین (ع) در نمی افتم. می گویند الاغ خمینی را به حسین چه؟
باز همان را می گوید. روزنامه کیهان دوبار اقرارش را چاپ می کند. مردم هم باور نمی کنند.
انقدر کتکش می زنند که می گوید باید ببینمش. خمینی را که می بیند می گوید: آقا تورا به خدا اصلا شما مرا می شناسید؟ شما به من پول داده اید؟
دوسیه شان که رو می شود می بندنش به تیربار، صبح روز یازدهم مهرماه 42.
آن قدر هیکلش درشت بود که مجبور شدند، لبه های تابوت را بشکنند. من زار عبدالعظیم بری، کمن زار الحسین بکربلا. سرش را از روی زمین بلند کرد و به دامن گرفت: تو از کسانی هستی که خدا توبه آنها را پذیرفته است. شاهنشه شهید جنازه اش را بین نیزارها گذاشت. خون تازه سرش بند نمی آمد. از او پول گرفته ای. می گوید من با حسین (ع) در نمی افتم .خمینی را که می بیند می گوید: آقا تورا به خدا اصلا شما مرا می شناسید؟
با تیر باران طیب ، درس های طلبه های قم ، اصفهان و تبریز به خاطر مرگ او تعطیل شد.خانواده طیب بعد از انقلاب ، قاضی دادگاه را بخشیدند. طیب طیب شد.
امام صادق علیه السلام فرموده باشد:
نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عبادة و کتمان سرنا جهادفى سبیل الله
نفس کسى که به خاطر مظلومیت ما اندوهگین شود تسبیح است، اندوه برما عبادت است و کتمان و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست.
بحارالانوار،ج 44،ص 278.
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی